۲۹ اسفند ۹۲ ، ۱۰:۳۹
محمد مهدی حبیبی
در اتاق بدنش غنچه ی بی تاب شده
مثل یک عکس که با میخ درش قاب شده
تق تق پای کسی بر سر مسمار در است
به گمانم که به لالای همان خواب شده
یک گل یاس که با غنچه در آتش می سوخت
مثل یک شمع که در شعله ی خود آب شده
به کدامین گنه آتش زده اندش شاید
جرمش این بود که مهریه ی او آب شده
آسمان در حق شب شدو بر صفحه ی آن
محسن وفاطمه چون اختر و مهتاب شده
از همان لحظه که مسمار به جانش افتاد
چیدن غنچه ی شش ماهه کمی باب شده
فاطمه کو که ببیند گل شش ماه رباب
روی دستان پدر بوده وسیراب شده
مرقد محسن او در بدنش بود ولی
قبر شش ماهه علی، سینه ی ارباب شده
۹۲/۱۲/۲۹