۲۲ فروردين ۹۳ ، ۱۴:۱۵
محمد جهانیان
شکسته ای قفست را و میل پر داری
کبوترم به کجا پای در سفر داری
دو ماه و نیم تمام است که نمی خوابی
و هی نگاه پر از درد را به در داری
شبیه تابش خورشید در پس ابری
که زیر چادر خاکی به من نظر داری
غرور من به دو زانو نشسته بر سر خاک
برای هر قدمی که به آه برداری
تمام پیکرت از درد پر شود وقتی
که قصد چرخش دستاس را به سر داری
"قرار بود که یک گل به باغ اضافه شود"
نشد، فدای سرت همچنان پسر داری
قسم به جان حسین در شراره خواهم سوخت
اگر که چشم ز روی علی ت برداری
...
من و تو و بدنی پاره پاره و گودال
نگویمت که خودت بیشتر خبر داری
۹۳/۰۱/۲۲